سلام
به مناسبت هفته دفاع مقدس، این داستان رو می زارم
پیشنهاد می کنم که چند بار بخونیدش.
دو نفر بودند. دو تا دختر که توی حوض خالی میدان شهید مطهری سنگر گرفته بودند. دور و برشان پر از نیرو بود اما نه خودی.
هیچ کاری نمی شد برایشان کرد. خرمشهر تقریبا افتاده بود دست عراقی ها. حلقه محاصره میدان مطهری تنگ تر می شد. رفتیم پشت بام یک ساختمان.
دو نفر بودند. دو تا دختر که راه عراقی ها را آن همه مدت سد کرده بودند. فشنگ هاشان هم تمام شده بود گویا. خون خونمان را می خورد. باید برایشان کاری می کردیم.
عراقی ها دیگر شلیک نمی کردند. می خواستند بگیرندشان، زنده. دیگر رسیده بودند به میدان که دو تا صدا آمد.
- تق ...
- تق ...
لوله های تفنگ را گرفته بودند سمت همدیگر. آنها دو نفر بودند. دو تا دختر که توی حوض خالی میدان مطهری دراز کشیده بودند.
درد داشت
پاسخحذفدرد
مرد بودن مرد مرد تر از خیلیا
پاسخحذفاشک ....
پاسخحذفسلام علیکم بسیار عالی بود یاد اون روزهای سخت بخیر و جاویدان باد یاد همه شهدای گرانقدرمان
پاسخحذفسنگین بود
پاسخحذفسنگین!!!!
هوالخلاق
پاسخحذف... .
ارادتمند : antizionizm
...:::: الحق لنا ، النصر لنا ، نحن الغالبون ::::...
این داستان رو از وقتی خوندم، منو ول نمی کنه
پاسخحذفمدام اون لحظه آخر این دو دختر جلوی چشمامه، قبل از صدای گلوله
داشتند به هم لبخند می زدند
...
صلابت
کامنت هاتون جواب نداره
درد
سنگینی
مردی
اشک
خاطره
پیروزی
همه در یک کلام
عشق
سکوت
پاسخحذفسلام
پاسخحذفباز هم من دير رسيدم!
با نتيجه اي كه از پست قبلي گرفتم بهتره چيزي نگم و ...
فقط بگم عالي بود همه چيز اين پست
ســــــــلام
پاسخحذفعیدتون مبارک
ســـربلند باشید
در پناه حق
سلام
پاسخحذفیه تقاضا داشتم، خیلی وقته میخوام بگم:
میشه آپ کنید!
یعنی انقد سرتون شلوغه!
ای بابا
در انتظار آپ...
یادش به خیر
پاسخحذفقرار بود هر شب آپش کند کسی اما ...