۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

کلی داستان

این عکس رو آقای علائدینی برای بنده ارسال کردن، از اون چیزهایی که نوشتن هزار تا معنی برداشت میشه، هزار تا داستان
این بار شما داستان بسرایید.
یک نکته ای هم بگم:
در این وبلاگ کامنت ها، درسته که در حاشیه هستند ولی بسیار مهم شده اند. بسیاری از حرف ها در نظرات گفته می شوند.
پیشنهاد می شود که کامنت های گذشته را دنبال نمایید
موفق باشید

۲۶ نظر:

  1. میزان آرامش شما نسب معکوس داره میزان پیشرفت پروژه.
    میزان پیشرفت پروژه ارتباط مستقیم داره با آرامش مدیر شما.
    پس آرامش شما در تضاد با مدیر شما.
    شما کدام را انتخاب می کنید.
    من مدیر پروژه رو انتخاب می کنم چون پول میده.

    پاسخ دادنحذف
  2. نتیجه منطقیش اینه که
    هر چه قدر مدیرپرژه و لیدرپرژه شما بی خیال تر باشه بیشتر گریه شما در میاد !
    حالا اینم بستگی به شما و میزان مسولیت پزیرییت داره
    به نظر من خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو !

    پاسخ دادنحذف
  3. هوالخلاق البصير

    چشم ِمن به چشم ِتوست
    تو چه خنداني ولي
    چشم ِمن خندان نيست!... .

    التماس 2a... .

    خلاق بين ... .
    ارادتمند : ...::: a creative mind a min :::...

    پاسخ دادنحذف
  4. سلام


    اخی!هاهاها!طفلکی!اون چراداره گریه میکنه؟!!!ای بابا!

    دلم کباب شد!چه با نمکه!هاهاها! ازاین بچه هاست که وقته گریه کردن دیدن دارههههههههه!!!هاهاها

    ببخشید دارم چرت و پرت میگم!خسته ام!

    از خستگی زیاده!از بی خوابی!
    قصه دیشبتونم وقت نشده هنوز بخونم.

    گویا خیلی جالبه. بخصوص با نظرهای جالبش که یه نگاه انداختم بهشون...

    شرمنده!بر میگردم میخونم نظر می ذارم راجع به قصه هاتون...

    پاسخ دادنحذف
  5. ببخشید من الان دوباره عکس اون بچه رودیدم خنده ام گرفت!

    هاهاها!هاهاها!هاهاها!هاهاها!

    لباسشو!!!

    ای وای!

    پاسخ دادنحذف
  6. عکس جالبی بود

    نمی دونم چرا اما یاد بچه های رصد افتادم

    اعضای رصد دبیر خونه بیشتر این شکلی میشن!!!

    پاسخ دادنحذف
  7. خدمت مصطفی عزیز:
    نزدیک ترین نظر رو به منظور تو گفتی
    ولی خارج بشین از این عکس، خیلی چیز ها رو دربرداره

    پاسخ دادنحذف
  8. به امیرِ جان:
    اصلا بحث مسئولیت پذیری نیست
    حوزه ها رو باید شناخت
    شاید خیالشون راحته
    شاید هم همون باشه که تو میگی ...

    پاسخ دادنحذف
  9. خدمت ...::: a creative mind a min :::... :
    خوب بنگر تا که جان بینی!
    اگر چشمت هنوز خنده نداشت، آن چشم از بهر من! می خَرمش به قیمت جان
    فروشنده هستی؟
    این عکس فراتر از آن است

    پاسخ دادنحذف
  10. ببین هر چی می کشیم از دست شما مدیران پروژست
    من که کشته اون لبخندای ملیحتونم!

    پاسخ دادنحذف
  11. خدمت سرکار خانوم زینب گرامی:
    شما خیلی خیلی نزدیک شدید
    خستگی!!!!!!!!!!!!!!!
    گریه !!!!!!!!!!!!!!!
    نمی دونم اون ها که دارن همین جوری نگاه می کنن، به چی فکر می کنن؟

    پاسخ دادنحذف
  12. خدمت سرکار خانوم هزار انتظار گرامی:
    در مورد این موضوع خانوم رمضان باید اظهار نظر کنن
    ولی برگردید به بحث های قدیمی
    کاملا منظور منو از این عکس متوجه خواهید شد
    کاملا ...

    پاسخ دادنحذف
  13. به مجنون عزیز:
    آقا خیلی وقته که منتظر شماییم
    چه عجب
    ولی خوش اومدی

    پاسخ دادنحذف
  14. به صابر صبور:
    مرد حسابی دارم زار می زنم
    میگی لبخند ملیح!

    پاسخ دادنحذف
  15. هاهاها!

    راستش من یاد کلی خاطره و تجربه افتادم توی دبیرخونه خودمون!

    همایش فرهنگ از نظرگاه مهندسی رو یادتونه؟!!

    اون عکس دست چپیه اقای خسرویه

    اون وسطی گاهی من! و گاهی شمایید!

    اون سمت راستی هم شمایید...

    اگه اون همایشو و لحظه های قبل و حین و بعدشو یادتونن باشه منظورم رو می فهمین!

    اصلا شاید این عکسه و منظوره شما ازش ربطی نداشته باشه به این چرت و پرتایی که من گفتما!

    خب من کلی تفسیر به ذهنم رسید یکی اشم این بودش.

    پاسخ دادنحذف
  16. خدمت سرکار خانوم زینب گرامی:
    بله همه خاطره ها زنده شد
    منظورتون رو کاملا فهمیدم

    این عکس چیزی جز ذهن مخاطب نیست
    این شمایید، این ماییم که این عکسو شکل می دیم، ما عکاسیم بر این عکس

    هیچ حرفی چرت و پرت نیست، دلایلش بماند برای تفکر! یه خواهش: دیگه از این ترکیب واژه استفاده نکنید

    پاسخ دادنحذف
  17. خواب هم برای من خاطره شد.
    خوش به حالت که الان راحت خوابیدی.
    سرخوش مشو از خواب که من نیز بسی
    از کسری خوابه خود همی خوشحالم

    پاسخ دادنحذف
  18. بر مصطفی ارجمند:
    هیچ زیادت بر این کلام نیست

    هان از زبان ما می گویی

    چقدر این ابیات این روز ها به درد من و تو می خوره

    پاسخ دادنحذف
  19. خیلی خوب بود مصطفی خیلی
    خیلی کمکم کرد
    عالی بود
    عالی
    ممنون
    ممنون

    پاسخ دادنحذف
  20. ممنون از خانوم آذرنوش که مظلومیت منو درک کردن !

    پاسخ دادنحذف
  21. سلام
    وبلاگتون مبارک باشه.
    من کلی دلم سوخت به حال اونی که داره گریه می کنه!
    طفلکی احتمالا کلی خسته شده.مدیر پروژه هم که سرخوش!
    ولی خب منم موافقم. مدیر پروژه و تیم لیدر وقتی خیالشون راحته که شما مشغول کار باشید و طبیعتا این خستگی شما رو هم در پی خواهد داشت.
    موفق باشید.

    پاسخ دادنحذف
  22. سلام
    اول بگم که کودکان را دوست دارم چون نماد صداقتند....
    بعدشم با دیدن این عکس یاد این ضرب المثل افتادم که : اوستای تنبل شاگرد زرنگ می خواد....
    و در نهایت یاد پروژه خودم و لیدر های 409 ای....

    پاسخ دادنحذف
  23. خدمت سرکار خانوم ابراهیمی:
    سلامی به ژرفای مستی و سطح هستی، سلام بر گرمای وصفی و سلام بر شما
    ممنون، دعا بر وجودش و دعا بر نیکی وجودش
    خوش آمدید بر این سرا
    ....................................................
    اما بعد
    طفلکی ها، اونها هم این دوران رو طی کردند، نمی دونم شاید با نگاه به گریه اون یاد قدیم تر های خودشون افتادن، شاید یاد گرفتن که دیگه گریه نکنند.
    تا حالا فکر کردید که چرا اون دختر سمت چپی، سرش پایینه، تا حالا به چشمان دختر سمت راستی نگاه کردید یا فقط لبخندش نظر ها رو جلب کرده!
    گریه ی اون فینگیل بچه از ناتوانی خودشه یا ...؟
    اما آره خیلی زود خسته میشه!
    چه دعایی بالاتر این، موفق باشید. (در کامنت های پیشین مفصلا توضیح داده شده)

    پاسخ دادنحذف
  24. خدمت سرکار خانوم نه چندان غریبه:
    سلام بر بزرگی دنیا و تمام جهان آفرینش، و سلام بر شما که بزرگی نگاهتان طعنه می زند بر آن بزرگی،

    ای وای ...
    چه دل پُری!
    اینو آروم بخونید: البته حق دارید!
    اصلا به من چه، آقای خسروی! بفرمایید پاسخ بدید.
    اما ضرب المثلتون خیلی به جا بود، ولی بی انصافی نکنید در تنبلی استاد.
    ممنون

    پاسخ دادنحذف
  25. سپاس!

    راستش به چشمای سمت راستی توجه کرده بودم ولی به این که سر سمت چپی پایینه، نه!
    شاید نگاه دختر سمت راستی از رضایت باشه و این که کارا خوب پیش میره.
    و این که دختر سمت چپی سرش پایینه شاید به این معنی باشه که بی خیاله و سرش به کار خودشه و حواسش به کسی که داره پروژه رو انجام میده نیست!
    و بعید می دونم گریه اون وسطی (که کلی هم با نمکه!) از ناتوانی باشه. شاید به خاطر کارهای زیادی باشه که براش گذاشتن.

    پاسخ دادنحذف
  26. سلام!

    ااااااااااا!چرا چند شبه قصه نمیگید!؟!

    آپ شه لطفا!

    پاسخ دادنحذف