۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

نارسیس



اولین قصه را از اسکار وایلد که در کتاب کیمیاگر آمده نقل می کنم:


جوانک زیبایی که هر روز در آبگینه صورت خود را می دید و به تماشای زیبایی خود می نشست تا ...


تا که روزی محو زیبایی خود شد، در آب افتاد و غرق شد.


در آبگینه، گلی رویید به نام ... "نرگس"


بعد از مرگ نارسیس، به کنار آن آبگینه رسیدند که روزگاری از آبی شفاف و شیرین سرشار بود و اکنون جامی است لبریز از اشک های تلخ ...


فرشتگان پرسیدند: چرا اشک می ریزی ...؟


آبگینه گفت: برای نارسیس گریه می کنم.


گفتند: تعجبی ندارد، ما همه وقت در تمامی جنگل ها به دنبال آن آفریده زیباروی بودیم ولی ... فقط تو می توانستی، هر روز، در مقابل زیبایی او به سجده درآیی ...


آبگینه پرسید: نارسیس مگر زیبا هم بود؟


با تعجب جواب دادند: چه کسی بهتر از تو خبر داشت؟


بر ساحل تو خم می شد


در آینه ات هر روز، نقش رخ خود می دید


آبگینه لحظه ای خاموش شد، پس آنگاه گفت:


برای نارسیس گریه می کنم ولی هرگز زیبایی او را ندیدم.


برای نارسیس گریه می کنم چون هربار که او بر ساحل من خم می شد،


در آیینه چشمانش، زیبایی خود را می دیدم.

۱۹ نظر:

  1. در ضمن اولیش رو تو پست بعدی خودم گذاشتم یه دقیقه زود تر

    پاسخحذف
  2. و اما بعد عالی بود

    کیمیاگر کلا عالیه

    پاسخحذف
  3. سلام
    مبارکه

    همه منتظر بودن گویا!!

    به قول خودتون چرخش بچرخه

    اولین نشریه ای ...اونم از نوع مشعل

    پاسخحذف
  4. به صابر عزیز:
    این نشان افتخار به تو تعلق میگیره
    و اما بعد
    کیمیاگر عالیه، عالی
    ای کاش همه بفهمنش

    پاسخحذف
  5. به مصطفی عزیز:
    یه بار دوم
    دیدی سخت نبود
    ممنون از حضورت

    پاسخحذف
  6. به سرکار خانوم تا اوج:
    ممنون
    ان شا الله چرخش درست بچرخه
    مشعل همیشه اوله
    و حتما همون ها که اولن، مشعلی هستند

    پاسخحذف
  7. اشتباه کردی برو ساعت اولین کامنت رو تو پست بعدی نگاه کن دو دققیه از صابر جلوتره.

    پاسخحذف
  8. به مصطفی:
    باشه
    زمان حقیقت رو میگه

    پاسخحذف
  9. خوش اومدی سجاد امیدوارم پا بر جا باشه و باشی هر دو

    پاسخحذف
  10. به امیرِ جان:
    ممنون
    امیدوارم روشنگر باشه و باشم
    امیدوارم نترس باشه و باشم
    امیدوارم قدر دان باشه و باشم
    ...
    امیدوارم موفق باشی و باشم

    پاسخحذف
  11. این قصه رووقتی کلاس سوم دبیرستان بودم خوندم!

    وای! چقد خاطره برام زنده شد!

    پاسخحذف
  12. خدمت سرکار خانوم زادچهر گرامی:
    این داستان یکی از بهترین هاییه که تا حالا خوندم
    همون روزهای اول اومدنم به دانشگاه این رو خوندم. خاطرات من هم با این قصه زیادی زیاده
    ممنون از پرشور نگاهتون

    پاسخحذف
  13. سلام
    مبارکه
    اما چرا اینقدر احساسیه این وبلاگ

    پاسخحذف
  14. با ناشناس ارجمند:
    سلام
    ممنون
    احساسی بودن خیلی معنی ها داره
    بعضی وقتا احساسی بودن هم بد نیست
    البته بعضی ها از سد احساسات گذشتن و به منطق رسیدن ... در بند لغات نباش، گیر نکن، همه منطق بینی ... جزو بعضی ها باش

    پاسخحذف
  15. منظور جدیدساز در مورد اونهایی که از سد احساسات گذشتن و به عقل رسیدن، من بود . بی خودی به سجاد شک نکنید.
    هاهاها

    پاسخحذف
  16. خدمت مصطفی:
    ای جان دل، تو خودت سدی
    منظور اون کامنت دقیقا مخاطبان بود
    کسی به من که شک نکرد، ولی به تو هم کسی شک نکرد

    پاسخحذف