اولین قصه را از اسکار وایلد که در کتاب کیمیاگر آمده نقل می کنم:
جوانک زیبایی که هر روز در آبگینه صورت خود را می دید و به تماشای زیبایی خود می نشست تا ...
تا که روزی محو زیبایی خود شد، در آب افتاد و غرق شد.
در آبگینه، گلی رویید به نام ... "نرگس"
بعد از مرگ نارسیس، به کنار آن آبگینه رسیدند که روزگاری از آبی شفاف و شیرین سرشار بود و اکنون جامی است لبریز از اشک های تلخ ...
فرشتگان پرسیدند: چرا اشک می ریزی ...؟
آبگینه گفت: برای نارسیس گریه می کنم.
گفتند: تعجبی ندارد، ما همه وقت در تمامی جنگل ها به دنبال آن آفریده زیباروی بودیم ولی ... فقط تو می توانستی، هر روز، در مقابل زیبایی او به سجده درآیی ...
آبگینه پرسید: نارسیس مگر زیبا هم بود؟
با تعجب جواب دادند: چه کسی بهتر از تو خبر داشت؟
بر ساحل تو خم می شد
در آینه ات هر روز، نقش رخ خود می دید
آبگینه لحظه ای خاموش شد، پس آنگاه گفت:
برای نارسیس گریه می کنم ولی هرگز زیبایی او را ندیدم.
برای نارسیس گریه می کنم چون هربار که او بر ساحل من خم می شد،
در آیینه چشمانش، زیبایی خود را می دیدم.
اولین کامنت در بلاگت
پاسخحذفاولین کامنت سلام
پاسخحذفنامرد صابر باهم زدیم
پاسخحذفدر ضمن اولیش رو تو پست بعدی خودم گذاشتم یه دقیقه زود تر
پاسخحذفو اما بعد عالی بود
پاسخحذفکیمیاگر کلا عالیه
سلام
پاسخحذفمبارکه
همه منتظر بودن گویا!!
به قول خودتون چرخش بچرخه
اولین نشریه ای ...اونم از نوع مشعل
به صابر عزیز:
پاسخحذفاین نشان افتخار به تو تعلق میگیره
و اما بعد
کیمیاگر عالیه، عالی
ای کاش همه بفهمنش
به مصطفی عزیز:
پاسخحذفیه بار دوم
دیدی سخت نبود
ممنون از حضورت
به سرکار خانوم تا اوج:
پاسخحذفممنون
ان شا الله چرخش درست بچرخه
مشعل همیشه اوله
و حتما همون ها که اولن، مشعلی هستند
اشتباه کردی برو ساعت اولین کامنت رو تو پست بعدی نگاه کن دو دققیه از صابر جلوتره.
پاسخحذفبه مصطفی:
پاسخحذفباشه
زمان حقیقت رو میگه
خوش اومدی سجاد امیدوارم پا بر جا باشه و باشی هر دو
پاسخحذفبه امیرِ جان:
پاسخحذفممنون
امیدوارم روشنگر باشه و باشم
امیدوارم نترس باشه و باشم
امیدوارم قدر دان باشه و باشم
...
امیدوارم موفق باشی و باشم
این قصه رووقتی کلاس سوم دبیرستان بودم خوندم!
پاسخحذفوای! چقد خاطره برام زنده شد!
خدمت سرکار خانوم زادچهر گرامی:
پاسخحذفاین داستان یکی از بهترین هاییه که تا حالا خوندم
همون روزهای اول اومدنم به دانشگاه این رو خوندم. خاطرات من هم با این قصه زیادی زیاده
ممنون از پرشور نگاهتون
سلام
پاسخحذفمبارکه
اما چرا اینقدر احساسیه این وبلاگ
با ناشناس ارجمند:
پاسخحذفسلام
ممنون
احساسی بودن خیلی معنی ها داره
بعضی وقتا احساسی بودن هم بد نیست
البته بعضی ها از سد احساسات گذشتن و به منطق رسیدن ... در بند لغات نباش، گیر نکن، همه منطق بینی ... جزو بعضی ها باش
منظور جدیدساز در مورد اونهایی که از سد احساسات گذشتن و به عقل رسیدن، من بود . بی خودی به سجاد شک نکنید.
پاسخحذفهاهاها
خدمت مصطفی:
پاسخحذفای جان دل، تو خودت سدی
منظور اون کامنت دقیقا مخاطبان بود
کسی به من که شک نکرد، ولی به تو هم کسی شک نکرد