۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

بلبل و باز



این دفعه یک شعر از نظامی، از کتاب مخزن الاسرار، قرار میدم

در چمن باغ چو گلبن شفکت


بلبل با باز در آمد بگفت


کز همه مرغان توِ خاموش سار


گوی چرا برده آخر بیار


تا توِ لب بسته گشادی نفس


یک سخن نغز نگفتی بکس


منزل تو دستگه سنجری


طعمه تو سینه کبگ دری


من که بِیک چشم زد از کان غیب


صد گهر نغز برآرم ز جیب


طعمه من کرم شکاری چراست؟


خانه من بر سر خاری چراست؟


باز بدو گفت همه گوش باش


خامشیم بنگر و خاموش باش


من که شدم کارشناس اندکی


صد کنم و باز نگویم یکی


رو که تویی شیفته روزگار


زانکه یکی نکنی و گویی هزار


من که همه معنیم این صیدگاه


سینه کبگم دهد و دستِ شاه


چون تو همه زخم زبانی تمام


کرم خور و خارنشین والسّلام

۱۹ نظر:

  1. به صابر عزیز:
    لال شدن از بهر سوختن چه باک
    سوختن را بر لب مران!
    در پس کوچه ها فقط قدم بزن ...
    گزمه ها استاده اند در انتظار

    پاسخ دادنحذف
  2. هین ندید شمع می سوزد ز جان
    لال می سوزد که گویا نیست او را یک زبان

    لال باش و در میان کوچه ها فریاد باش
    در میان گزمه هامانند مردان داد باش

    این هم برای اینکه عریضه خالی نباشه

    پاسخ دادنحذف
  3. بر مصطفی خوانم:
    عاقبت این گزمه های شب نشین، جان می بَرند
    آگه بمان گهگاه راز سر به مهرت بر سفره ی خان می بَرند

    پاسخ دادنحذف
  4. گزمه ها را شب دوباره خواب برده
    تو میان رفتگان بیدار باش

    گر سر خان بلا راز رفیقت داده اند
    تو جوانمردی کن و از بهر یار عیار باش

    پاسخ دادنحذف
  5. ترس من از گزمه های در خواب نیست
    ترس من از خان و سفره های بی تاب نیست

    من جوانمردی را ز یار آموختم
    تمام ترس من این است، چشمانش ناب نیست

    (به پست اول مراجعه کنید)

    پاسخ دادنحذف
  6. درد من آیینه ی چشمان اوست
    غصه ام آن غربت پنهان اوست

    از کجا گویی که چشمش ناب نیست
    اینهمه اشک و فغان از داغ نیست

    گر تو را راز نظر آموختند
    پس چرا اشک دلت را سوختند؟

    این همه داد فغان بیهوده نیست
    شک یاران در کنار برکه نیست

    پاسخ دادنحذف
  7. فرهاد باش و کوه، پی برکَن از بن ریشه اش
    از برای معشوقه ات زیر و رو کن دل را با تیشه اش

    چشم مستش را زهی باطل مکن با درد خود
    چشم را بگذار بر یار و بنشین بر چشمه اش

    غربت پنهان او گر از چشمان کم سوی اوست
    لیک خاموش باش و سر بنه بر دامن و بر سینه اش

    سوز اشک من ز بهر عاشقیست، ای همرهان
    خود گفته اند خاموش از عمق جان و از سرّ چینه اش

    این همه گفت و شنود و گیس اندر باده می
    از برای بدمستیِّ ماست نز سر بد عهدی و بر درد کینه اش

    پاسخ دادنحذف
  8. تا سحر بیدار ماندیم، این منو او مصطفاست
    از یار گفتیم و هیچ نداستیم که او در خواب شیرین خنده کنان بر ماست

    ادامه مناظره به فردا موکول میشه
    البته دعا کنید برام، شاید نباشم
    خیلی دعا کنید، خیلی

    پاسخ دادنحذف
  9. خب من چون تو جریان کلکل شعری شما نیستم چند تا از شعرای جدیدمو می ذارم:

    با یار و کنار بار دمی خوش می بود
    آب جو و شرابش خوش بود
    در شرط و قمار و پاک بازی هم او
    چون آدم هرزه هر دمی خوش می بود

    پاسخ دادنحذف
  10. چندتا هم تک بیته:

    ما شاعر روزگار خویشیم
    وز خویش گذشته ایم و اکنون هیچیم !

    پاسخ دادنحذف
  11. صابر جان، قبلا منتظرت بودیم
    جات توی این مناظره خالی بود
    ممنون از شعرهات

    پاسخ دادنحذف
  12. ماه رمضان و من به دست خالی
    ماه رمضان و یک خیال واهی
    بی روزه و بی صلاه و بی آه بلند
    بی چشم و رخ و ابروی آن شوخ قشنگ!
    با رحمت آن خدای بی همدم و خوب
    تنها سر سفره تشنه به انتظار یک دوغ!

    پاسخ دادنحذف
  13. گزمه ها استادند در انتظار

    عالی بود !
    عالی !

    پاسخ دادنحذف
  14. خدمت استاد گرانمایه و ارجمندِ شعر و ادب، سهرابی بزرگ:
    ممنون
    وقتی شما استادی، شاگرد مفخّر است بر جهان

    پاسخ دادنحذف
  15. خدمت ...::: a creative mind a min :::... :
    سر ارادت بر کوی عاشقان باشد
    پر فتوحان
    فخر فروشان
    سرت سلامت! پر ز می می باش

    پاسخ دادنحذف
  16. به سرکار خانوم زینب گرامی:
    هین حضورتان کافیست
    تعریفتان هر چند بر "به به" ختم شود، شوری در ذهنمان جاری می شود.

    پاسخ دادنحذف