
این دفعه یک شعر از نظامی، از کتاب مخزن الاسرار، قرار میدم
در چمن باغ چو گلبن شفکت
بلبل با باز در آمد بگفت
کز همه مرغان توِ خاموش سار
گوی چرا برده آخر بیار
تا توِ لب بسته گشادی نفس
یک سخن نغز نگفتی بکس
منزل تو دستگه سنجری
طعمه تو سینه کبگ دری
من که بِیک چشم زد از کان غیب
صد گهر نغز برآرم ز جیب
طعمه من کرم شکاری چراست؟
خانه من بر سر خاری چراست؟
باز بدو گفت همه گوش باش
خامشیم بنگر و خاموش باش
من که شدم کارشناس اندکی
صد کنم و باز نگویم یکی
رو که تویی شیفته روزگار
زانکه یکی نکنی و گویی هزار
من که همه معنیم این صیدگاه
سینه کبگم دهد و دستِ شاه
چون تو همه زخم زبانی تمام
کرم خور و خارنشین والسّلام
لال شدم لال شدم سوختم ...
پاسخ دادنحذفبه صابر عزیز:
پاسخ دادنحذفلال شدن از بهر سوختن چه باک
سوختن را بر لب مران!
در پس کوچه ها فقط قدم بزن ...
گزمه ها استاده اند در انتظار
هین ندید شمع می سوزد ز جان
پاسخ دادنحذفلال می سوزد که گویا نیست او را یک زبان
لال باش و در میان کوچه ها فریاد باش
در میان گزمه هامانند مردان داد باش
این هم برای اینکه عریضه خالی نباشه
بر مصطفی خوانم:
پاسخ دادنحذفعاقبت این گزمه های شب نشین، جان می بَرند
آگه بمان گهگاه راز سر به مهرت بر سفره ی خان می بَرند
گزمه ها را شب دوباره خواب برده
پاسخ دادنحذفتو میان رفتگان بیدار باش
گر سر خان بلا راز رفیقت داده اند
تو جوانمردی کن و از بهر یار عیار باش
ترس من از گزمه های در خواب نیست
پاسخ دادنحذفترس من از خان و سفره های بی تاب نیست
من جوانمردی را ز یار آموختم
تمام ترس من این است، چشمانش ناب نیست
(به پست اول مراجعه کنید)
درد من آیینه ی چشمان اوست
پاسخ دادنحذفغصه ام آن غربت پنهان اوست
از کجا گویی که چشمش ناب نیست
اینهمه اشک و فغان از داغ نیست
گر تو را راز نظر آموختند
پس چرا اشک دلت را سوختند؟
این همه داد فغان بیهوده نیست
شک یاران در کنار برکه نیست
فرهاد باش و کوه، پی برکَن از بن ریشه اش
پاسخ دادنحذفاز برای معشوقه ات زیر و رو کن دل را با تیشه اش
چشم مستش را زهی باطل مکن با درد خود
چشم را بگذار بر یار و بنشین بر چشمه اش
غربت پنهان او گر از چشمان کم سوی اوست
لیک خاموش باش و سر بنه بر دامن و بر سینه اش
سوز اشک من ز بهر عاشقیست، ای همرهان
خود گفته اند خاموش از عمق جان و از سرّ چینه اش
این همه گفت و شنود و گیس اندر باده می
از برای بدمستیِّ ماست نز سر بد عهدی و بر درد کینه اش
تا سحر بیدار ماندیم، این منو او مصطفاست
پاسخ دادنحذفاز یار گفتیم و هیچ نداستیم که او در خواب شیرین خنده کنان بر ماست
ادامه مناظره به فردا موکول میشه
البته دعا کنید برام، شاید نباشم
خیلی دعا کنید، خیلی
خب من چون تو جریان کلکل شعری شما نیستم چند تا از شعرای جدیدمو می ذارم:
پاسخ دادنحذفبا یار و کنار بار دمی خوش می بود
آب جو و شرابش خوش بود
در شرط و قمار و پاک بازی هم او
چون آدم هرزه هر دمی خوش می بود
چندتا هم تک بیته:
پاسخ دادنحذفما شاعر روزگار خویشیم
وز خویش گذشته ایم و اکنون هیچیم !
صابر جان، قبلا منتظرت بودیم
پاسخ دادنحذفجات توی این مناظره خالی بود
ممنون از شعرهات
ماه رمضان و من به دست خالی
پاسخ دادنحذفماه رمضان و یک خیال واهی
بی روزه و بی صلاه و بی آه بلند
بی چشم و رخ و ابروی آن شوخ قشنگ!
با رحمت آن خدای بی همدم و خوب
تنها سر سفره تشنه به انتظار یک دوغ!
گزمه ها استادند در انتظار
پاسخ دادنحذفعالی بود !
عالی !
هوالخلاق
پاسخ دادنحذفارادتمند :
خدمت استاد گرانمایه و ارجمندِ شعر و ادب، سهرابی بزرگ:
پاسخ دادنحذفممنون
وقتی شما استادی، شاگرد مفخّر است بر جهان
خدمت ...::: a creative mind a min :::... :
پاسخ دادنحذفسر ارادت بر کوی عاشقان باشد
پر فتوحان
فخر فروشان
سرت سلامت! پر ز می می باش
به به!
پاسخ دادنحذفهمین!
به سرکار خانوم زینب گرامی:
پاسخ دادنحذفهین حضورتان کافیست
تعریفتان هر چند بر "به به" ختم شود، شوری در ذهنمان جاری می شود.